///کودکان احساس! جای بازی اینجاست زندگی خالی نیست...مهربانی هست...سیب هست...ایمان هست..... تا شقایق هست زندگی باید کرد....دردل ن چیزی است!مثل یک بیشه نور...مثل خواب دم صبح....وچنان بی تابم که دلم میخواهد...بدوم تاته دشت....بروم تا سرکوه دورها آوایی است که مرا میخواند........///
///به سراغ من اگر می آیید .نرم وآهسته بیایید مبادا که ترک بردارد... چینی نازک تنهایی من.....///
///پس چه باید بکنم ؟؟من که در موسم بی چهچه سال تشنه زمزمه ام؟
بهتر آن است که برخیزم... رنگ بردارم ...
روی تنهایی خود نقش مرغی بکشم....///
///چرخ یک گاری درحسرت واماندن اسب.. اسب درحسرت خوابین گاری چی.گاری چی درحست مرگ.......///
///وعشق صدای فاصله هاست /صدای فاصله هایی که غرق ابهامند/ هیشه عاشق تنهاست ودست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ///
///وفکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار ابی دریای بیکران باشد/چه فکر نازک غمناکی/وغم تبسم پوشیده نگاه گیاه است/وغم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست/ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند ودست منبسط نور روی شانه ان هاست///
///هر کجا هستم باشم /آسمان مال من است/ پنجره.فکر.هوا.عشق.زمین مال من است/ چه اهمیت دارد؟؟؟گاه اگر میرویند قارچ های غربت؟؟؟؟///
///یاد من باشدکاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد. یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم/ یادمن باشد تنها هستم /مـــــــــاه بالای سر تنهـــــــــایی است///
///پرده را برداریم /بگذاریم که احساس هوایی بخورد/بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند/بگذاریم غریزه پی بازی برود/کفش ها را بکند وبه دنبال فصول از سر گل ها بپرد /بگذاریم که تنهایی اواز بخواند/چیز بنویسد/به خیابان برود ///
//دلم گرفته/دلم عجیب گرفته است/وهیچ چیز/نه این دقایق خوش بوکه روی شاخه نارنج میشود خاموش/نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گا شب بوست/نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند/وفکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا ابد شنیده خواهد شد///
///کنار مشتی خاک/در دوردست خودم تنها نشسته ام/ برگ ها روی احساسم میلغزند///
نظرات شما عزیزان:
تو کجایی سهراب ؟ ! ... تو کجایی سهراب ؟ آب را گل کردند.....چشم ها را بستند و چه با دل کردند......وای سهراب کجایی آخر ؟!! ....زخمها بر دلِ عاشق کردند.....خون به چشمِ شقایق کردند...«» تو کجایی سهراب ؟ ...که همین نزدیکی عشق را دار زدند «» همه جا سایهٔ دیوار زدند «» ای سهراب کجایی که ببینی...حالِ دلِ خوش ...مثقالی است.......دلِ خوش سیری چند ؟ .......صبرکن سهراب ...! ....قایقت جا دارد ...!...